تاریخ تهران قدیم را کوچه به کوچه طی میکنیم و در بافت مذهبی این شهر به تکیهها و حسینیههای قدیمیای میرسیم که در ماههای محرم و صفر و ماه رمضان محلی میشد برای عزاداری و انجام مراسم مذهبی مردم تهران. در این تکیهها اگر گذری داشته باشید در تکتک دیوارها، آجرها، داربستهای قدیمی آن میتوان ردپای آدمهایی را دید که در گوشه و کنار تاریخ تهران قدیم لحظهای پررنگ بودند و دست آخر دست روزگار یا آنها را مقابل رگبار تیر قرار داد یا به مرگ طبیعی به خاک سپرده شدند. در میان تکیههای تهران قدیم که تاریخ را ورق میزنیم به تکیه دولت در چهارراه سیروس میرسیم؛ تکیهای که در تقاطع خیابان سیروس و مصطفی خمینی قرار دارد و سابقه تاریخی تاسیس آن به دوره قاجاریه برمیگردد؛ تکیهای که در ابتدا برای عزاداری درباریان و حکومت یان به وجود آمد و به مرور آن تکیه و خیابان سیروس و محدوده بازار به یکی از بزرگترین محلهای عزاداری تبدیل شد. با روی کار آمدن رضاخان، این تکیه به محل عزاداری قزاقها تبدیل شد و همهساله با آغاز محرم، قزاقها و در راس آنها رضاخان برای عوام فریبی به سر و روی خود گل میمالیدند و عزاداری میکردند اما گذر تاریخ این تکیه را به یک تکیه مردمی تبدیل کرد. این محل هر سال با شروع محرم یکی از بزرگترین پایگاههاست و تقریبا تمام دستهها و هیاتهای عزاداری معروف بازار که در روزهای تاسوعا و عاشورا راه میافتند، در این چهارراه با یکدیگر مواجه میشوند. یکی از معروفترین علامتها که هر سال به سمت چهارراه سیروس و تکیه دولت میآورند، طوق مرحوم طیب حاجرضایی است؛ طوقی که تنها از یک تیغه بلند تشکیل شده و حمل آن بسیار مشکل است. زمانی خود طیب این علامت را در صدر هیات راسته بازار بزازها حمل میکرد و حالا هم بازماندگانش هر ساله طوقش را به یاد او به چهارراه سیروس میآورند. همه نوچههای طیب چه آنها که هنوز ماندهاند و چه آنهایی که مردهاند هنوز روز یازدهم آبان ماه 1342 ساعت چهار صبح و صدای شلیک گلولهها را از جوخه آتش به یاد دارند؛ زمانی که «طیب حاجرضایی» لوطی تهران قدیم را به زانو در آورد و اما اعتقاد او به اسلام همچنان از او و زندگی گذشتهاش دو وجه تاریک و روشن ساخته بود، باقی ماند. طیب از زیر پوست شهر آمده بود، از پایینشهر. نیم قرن زندگی کرد و دست آخر بیعتش با امام خمینی(ره) از او «حر» زمان ساخت. بعد از کودتای 28 مرداد او کمکم به قدرت و سیاست نزدیک شد اما همیشه اعتقادات مذهبی او زبانزد بود. بچه پایینشهری که به سرعت از بارفروشان معتبر میدان شد و همیشه در کنار اقشار محروم جامعه بود و تکیه او در شب تاسوعا و عاشورا پر میشد از دستههای عزاداری. صف طویل عزاداران با انبوهی از علم و کتل و پرچمهای سبز و سرخ و سیاه و علامتهای چند تیغه، فضای حزنآلودی را خلق میکرد که همراه با مارش عزای دسته نظامی، فاجعه کربلا را به تصویر میکشید. طیب با پای برهنه روی آسفالت داغ با پیراهن مشکی و لب تشنه در انتهای دسته حرکت میکرد و جلودار دسته برادر بزرگ او طاهرخان بود. طیب نذر داشت که در تاسوعا و عاشورا آب نخورد و سرانجام در محرم سال 42 و در روز شانزدهم خرداد دستگیر و به زندان افتاد و از اعتقادش دست نکشید. وقتی جسد او را به غسالخانه گورستان مسگرآباد آوردند هیچکس باور نمیکرد جمعیتی که برای تشییع جنازه او آمدهاند در ذهن خود خاطرات چاقوکشی، زندان رفتن و در نهایت تغییر مسیر او به سمت دین را مرور میکردند. بعضی از مغازهها و خانهها در محله او واقع در میدان خراسان سابق بر سر در منازل و خانههایشان پرچم سیاه نصب کردند. هنوز هم تکیه طیب در خیابان قیاسی برپاست و در روز عاشورا و روز سیزدهم محرم طوق طیب به تکیه دولت و چهارراه سیروس برده میشود. طیب در سال 1280 شمسی در تهران متولد شد. شش کلاس بیشتر درس نخواند و رفیق ناباب و بساط گناه او را درگیر ظاهر دنیا کرد و تشنه قدرت. اما بالاخره فوت و فن کار و کاسبی را در میدان میوهفروشها یاد گرفت و بعد یک سروگردن از همه بالاتر شد. در میدان امینالسلطان، اسم طیب که شنیده میشد کار همه راه میافتاد.
تهران قبل از آنکه به شکل غول آسای امروزی درآید، محدود به چند خیابان بود و هسته مرکزی این شهر، وسعت زیادی نداشت و جابه جایی در آن بسیار کم صورت می گرفت و اکثرا اعتقاد داشتند محل کار باید به منزل مسکونی نزدیک باشد و از آنجا که اکثر مشاغل به صورت موروثی بود، گاه تا چند نسل در یک خانه و یک محله به سر می بردند و کمتر اتفاق می افتاد شخصی مثلا محل کارش خیابان مولوی باشد و خانه اش محله سنگلج. ساکن هر محله ای، در همان محل اشتغال داشت و هر محلی خاستگاه افراد خاصی بود. محله باغ فردوس و خیابان اسمال بزاز، حدفاصل میدان قیام تا چهارراه مولوی و همچنین باغ فردوس - زایشگاه شهید اکبرآبادی فعلی - به دلیل نزدیکی به میدان امین السلطان، جایگاه افراد خاصی بود و وقایع رخ داده زیادی در این محله و خیابان تاثیر در فعل و انفعالات سیاسی ایران داشت.
سال ها است در نزدیکی چهارراه مولوی، زایشگاه معروفی وجود دارد که ما امروز آن را به نام «شهید اکبرآبادی» می شناسیم و در دوران پهلوی دوم، نام «زایشگاه فرح پهلوی» را بر آن گذاشته بودند و گویا زمانی هم شهرداری و یا بلدیه بوده و به «بنگاه خیریه اشرف پهلوی» هم موسوم بوده است.
محل فعلی این زایشگاه، زمانی قبرستان بوده و زباله های شهر نیز در آن تخلیه می شده است. جعفر شهری درباره این محل می گوید: «قبرستان سر قبر آقا، محل شهرداری و بیمارستان و زایشگاه فعلی که خاکروبه های تمام شهر در آنجا جمع شده، توسط دولابی ها [اهالی دولاب در شرق طهران] سرند و غربال شده برای کشت و زرع حمل می گردید و باقیمانده های آن در همانجا مانده به صورت تل عظیمی با بوی زننده عفنی وسط قبرستان خودنمایی می نمود. محل دفن اطفال و مرده های کنار و گوشه بی صاحب و اموات بی ارزشی که حتی مردم زحمت حمل ایشان را تا گورستان چهارده معصوم (ع) [حوالی میدان شوش فعلی] به خود نمی دادند. قبرستانی که در قحطی ها و وبایی ها و بادسام های از زمان ناصرالدین شاه به بعد به وجود آمده بود و اطراف آن مخروبه های خانه های بی صاحبی که در اثر همان بلایا خود سکنه شان از میان رفته، اجساد و اجسام افرادشان در درونشان بی کفن و دفن مانده، جنازه های در کوچه خیابان های شهر مانده نیز که بدون غسل و کفن به اطاق هایشان کنار هم نهاده، رها شده، باد و باران، طاق و دیوارهایشان بر بالایشان فرود آورده، تیروچوب و دروپیکرشان آتش زمستان بی خانمان های اطراف گردیده. . . >
خیابان اسماعیل بزاز تسطیح شد و به نام مولوی معروف گشت و این محل بعد از چند مرحله دست به دست شدن به نام «بنگاه خیریه حمایت از مادران و نوزادان» موسوم شد و سرانجام در روز 13 آبان 1339 به دلیل متولد شدن فرزند اول پهلوی دوم در این محل به نام همسر سوم او معروف به «زایشگاه فرح» شد. یکی از اتفاقات مهمی که به مناسبت این تولد در این محل اتفاق افتاد، چراغانی و آذین بندی و نصب طاق نصرت های بسیاری در طول خیابان به وسیله میدان دارها و کسبه میدان امین السلطان و به خصوص مرحوم طیب حاج رضایی بود.
نظام پهلوی دوم، با سوءاستفاده از احساسات مردم و تحریک آنها، موفق شد حکومت ملی دکتر مصدق را سرنگون سازد و در این راه متاسفانه بسیاری از میدان داران قدیمی طهران نیز شرکت داشتند. طیب و طاهر حاج رضایی، علی رضایی معروف به قدم، ناصرحسن خانی معروف به ناصر جگرکی، اصغر استاد علی نقی معروف به اصغر سسکی، اصغر بنایی معروف به اصغر شاطر، حاج علی نوری، حبیب مختارمنش، احمد ذوقی، حاجی مظلوم نهاوندی معروف به حاجی سردار، حسین اسماعیل پور معروف به حسین رمضون یخی، نقی رمضون یخی، برادران طاهری (ماشاالله، هوشنگ، اکبر و امیر)، محمود مسگر (باجناق حسین رمضون یخی)، عباس لاله، اکبر لاله، میرزاعلی شفیعی، اکبر زاغی (مصطفی کلیایی) و شعبان جعفری و دارودسته اش آن کردند که امروز ما آن را به نام کودتای 28 مرداد می شناسیم هر چند نباید ناگفته گذاشت که افراد ذکر شده، هر کدام بنا به دلایلی دچار این خبط بزرگ شدند و عوامل موثر دیگری همچون دربار، مزدوران سیا و دربار پهلوی دوم نیز در این عمل نقش بسزایی داشتند.
پس از پیروزی کودتا، تا سال های سال - قبل از 15 خرداد 1342 - بسیاری از افراد شرکت کننده فرودست در کودتا، همچون میدان دارها و شعبان جعفری هر چه می خواستند، می کردند و کسی را جرات و جسارت بر آنها نبود. نفس ها در سینه ها حبس بود و فرمانداری نظامی تیمور بختیار از جنایتی رو گردان نبود. در یک اقدام نمایشی فرح برای وضع حمل به جنوب شهر آمد و این سرآغازی شد بر اختلاف مرحوم طیب حاج رضایی و تیمسار نصیری و سرانجام با تیرباران شدن طیب حاج رضایی این ماجرا به شکلی پایان یافت. مرحوم شهید حاج مهدی عراقی در این باره می گوید: «سال 1339 که فرح می آید می خواهد این پسر را به حساب بزاید، می آید به حضور شما عرض کنم جنوب شهر که بگوید خلاصه اش طرفدار مردم جنوب شهر هستیم. یک بیمارستانی است آن جا به نام بیمارستان حمایت مادران. خوب، این به حساب برای بچه های پایین شهر یک افتخاری بود که مثلا شاه و یا خانواده سلطنت به این ها داده بودند که آمده بود ولیعهد به حساب در جنوب شهر متولد شده. آن قسمت های پایین هم طاق نصرت بسته بودند. چراغانی کرده بودند، جشن گرفته بودند و از این جریانات زیاد بود.
نصیری یک مقدار پلیس بیشتری آنجا گذاشته بود. مامور زیادتری گذاشته بود. طیب به نصیری می گوید که این مامورین خودت را از این جا جمع کن. مامورینی که تو اینجا داری توهین به بچه های جنوب شهر است. برای خاطر اینکه هر کدام اینها خودشان یک پلیس هستند برای شاه، چرا تو اینها را می گذاری اینجا؟ نصیری قبول نمی کند تا روز دوم و سومی بوده که از تولد این پسره گذشته بود. خود شاه می آید آنجا. شاه که می آید، طیب همان جا جلوی نصیری این حرف را به شاه می زند. می گوید که این پلیسی که اینجا است، خلاصه اش توهین به بچه های جنوب شهره. من به تیمسار گفته ام، تیمسار توجه نکرده. شما اگر بفرمایید که پلیس را جمع کند و برود. همانجا شاه به نصیری می گوید و نصیری هم پلیس را جمع می کند و از اینجا شروع می شود اختلاف بین نصیری و طیب. »
روایت دیگری نیز از این ماجرا، کم وبیش به گونه ارائه شده در دست است و گویا نصیری پس از آن که به طیب پیغام می دهد تا از وسط خیابان کنار رفته و به پیاده رو برود و با بی اعتنایی او مواجه می شود واکنش نشان می دهد و خود شخصا در برابر طیب قرار می گیرد. عباس منظرپور در این باره می گوید: «روزی که شاه برای اولین بار می خواست به بیمارستان و عیادت همسر خود برود، طبق دستور مقامات نظامی و شهربانی هیچ غیرنظامی اجازه نداشت در «سواره روی» خیابان ها و به خصوص اطراف طاق نصرت دیده شود. طیب که به خصوص پس از 28 مرداد شاه را مدیون خود و خود را تاج بخش می دانست می خواست با دیدن و احیانا مذاکره با او، به قدرت نمایی بیشتری بپردازد، همان پهلوی طاق نصرت ایستاده بود و هیچ یک از افسران هم جرات نمی کردند او را از آنجا دور کنند. وقتی نصیری به نزدیک آنجا می رسد، با صدای بلند (به طوری که طیب بشنود) می پرسد: این مرتیکه اینجا چه کار می کند؟ به او توضیح می دهند که او طیب است. می گوید او را از آنجا دور کنند و افسری که این موضوع را به طیب می گوید، با بی اعتنایی او مواجه می شود. خود نصیری به طیب نزدیک می شود و با کلماتی موهن دستور می دهد از آنجا دور شود که طیب چنان سیلی به گوشش می نوازد که با سر به درون جوی آب می افتد. . . در این ضمن شاه می رسد و مامورین نصیری را بلند می کنند و صدای قضیه را هم درنمی آورد و شاه هم با طیب دست می دهد و صحبت می کند و سپس به بیمارستان می رود. از همان موقع نصیری کینه طیب را در دل داشته و اولین توطئه او وادار کردن ناصر جگرکی به کشتن طیب بوده که البته به نتیجه نمی رسد. »
گویا مرحوم طیب حاج رضایی پس از تولد فرزند شاه امتیاز اختصاصی ورود موز و سیب لبنان را از شاه می گیرد? و این مبنای اختلاف او با دیگر میدان داران و سبب مضروب شدن وی توسط ناصر جگرکی (ناصر حسن خانی) می شود و مدتی در بیمارستان تحت معالجه بوده و پس از بهبودی نسبی خیابان مولوی را قرق می کند و به عرض اندام می پردازد. این وقایع تا 15 خرداد بین نصیری و مرحوم طیب جریان داشت. آن گونه که مرحوم عراقی می گوید، پس از وقایع مدرسه فیضیه، این احتمال داده شد که در تظاهراتی که از سوی مردم در تهران قرار بود برگزار شود، طیب و دارودسته اش به مقابله برآیند و بنا به سابقه طرفداری از شاه در سال ،1332 مانع مردم شوند.
مرحوم حاج مهدی عراقی به دیدار مرحوم طیب می رود و از او می خواهد، تا واکنشی نشان ندهد و او همان جا قول می دهد و مبلغ صد تومان به فرزندش اصغر می دهد تا عکس امام(ره) را خریده و در تکیه طیب نصب نماید. در دنباله ماجرا میدان دارهای میدان امین السلطان با بستن مغازه های خود به صفوف تظاهرکنندگان می پیوندند و در دنباله ماجرا طیب در روز 16/3/42 دستگیر می شود و به رغم تهدید و تطمیع موفق نمی شوند تا او را وادار نمایند تا به دروغ بگوید که پول دریافت داشته، تا در روز 15 خرداد 1342 به خیابان ها بیاید.
سرانجام کینه نصیری در روز یازدهم آبان 1342 به بار نشست و طیب حاج رضایی به همراه حاج اسماعیل رضایی تیرباران شدند. نعمت الله نصیری، پانزده سال بعد در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی به همراه ناجی، خسروداد و رحیمی به جرم ربع قرن خیانت و جنایت تیرباران شد.
طیب در محله صابون پز خانه(در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی حاج رضایی از اهالی قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوتههای خشک برای نانواییها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای حاجی مسیح، اکبر و طاهرداشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقه مند بود و پس از پایان یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبانها افتاد. طیب از سال 1330 تا 1342 از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود. اودر دوران زندگی اش دو همسر و هفت فرزند داشت او و هم دورهایهایش در آن سالها در زورخانههایی مانند «زورخانه اصغر شاطر» در انبار گندم (نزدیک به میدان شوش) ، «زورخانه رضا کاشفی» در بازارچه سعادت (نزدیک به باغ فردوس) و زورخانههایی در محلههای پاچنار و نظام آباد و البته زورخانه شعبان جعفری در پارک شهر به ورزش باستانی میپرداختند
طیب در سنین جوانی بارها به دلیل درگیری به زندان افتاد که در برخی موارد دوران محکومیت را به صورت کامل نگذراند.از سوابق محکومیتهای او میتوان به موارد زیر اشاره کرد :
بنا به آنچه در خاطرات دیگران از او گفته میشود، ویژگیهایی چون خشونت و اعمال زور علیه شهروندان به وی منسوب است و از او به عنوان فردی دیندار هم یاد میکنند. مثلا گفته میشود که در ماه محرم از کوتاه کردن ریش خودداری میکرد و لباس سیاه عزا میپوشید و عزاداری میکرد. همچنین بیژن حاج رضایی فرزند طیب در مورد دلبستگی پدرش به حسین بن علی چنین میگوید :«پدرم، عجیب حسیاست و علاقه به خاندان عصمت و طهارت بهخصوص حضرت امام حسین (ع) داشت و این را واقعاً میگویم که عاشق او بود، حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرجهایش میگفت من زندگیام و پولی را که بدست میآورم؛ دو قسمت میکنم یک قسمت آن را خرج خودم میکنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا برای او عزاداری میکنم یا به راه او خرج میدهم.»
حاج حسین علم ?-طاهر حاج رضایی ?-شعبان جعفری ?-حسین مهدی قصاب ?-طیب ?-اکبر حاج رضایی ?-سید اکبر خراط درکنار آیت الله کاشانی
طیب حاج رضایی با برخی از علما و روحانیون در ارتباط بود.مثلا در گزارش ساواک در سال 1336 چنین آمدهاست که طیب به منزل آیت الله کاشانی میوه فرستادهاست اودر ابتدا به شاه نیز وفادار بود، تا جایی که تصاویر شاه و پرچم شیر و خورشید را روی بدن خود خالکوبی کرده بود
اعدام طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی :
طبق آنچه در خاطرات افرادی چون محسن رفیقدوست و عراقیآمدهاست، طیب حاج رضایی در شورش پانزده خرداد نقش فعالی نداشته است، اگرچه نقش بازدارندهای نیز نداشتهاست.
با وجود این رژیم شاهنشاهی طیب حاج رضایی را در 16 خرداد 1342 به همراه 400 نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی دستگیر کرد و سرکرده این افراد دستگیر شده را طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی عنوان کردند. سر انجام از میان افراد دستگیر شده، طیب و حاج اسماعیل رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشکر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از 13 جلسه محاکمه به جرم فعالیت محرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روزهای 15 خرداد ماه همان سال 1342به استناد قسمت اول ماده 70 قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند و این حکم در سحرگاه 11 آبان 1342 اجرا شد.